loading...
رمان
new بازدید : 117 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

ساوین

با وحشت به آسمون نگاه کردیم !
-دایییییی!
با شکاکی برگشتم ... ای داد اینکه پوریاس!
اومد بغلم اما من هنوز تو شک بودم بابام پوریا رو برد و یه چیزایی گفتم که اصلا حواسم نبود یه دفعه یاد اون دختره افتادم .... دویدم سمتش ... کنارش زانو زدم ... کلاهش رو در اوردم که خشکم زد ... این چه ناز بود ! سرمو تکون دادم و آروم بغلش کردم و راه افتادم ست اتاق کشتی ...
آروم گذاشتمش رو مبل قیافه خیلی زیبایی داشت موهای بور کوتاه ... رنگش خاص بود ...

new بازدید : 71 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

بئاتریکس



دست مهمانداری که با عجله از توی کابین خلبان میومد رو گرفتم خیلی خشک ازش پرسیدم :
-چی شده ؟
بدبخت از قیافم ترسید و باصدایی که لرزشش آشکارا معلوم بود گفت :
-خانم راستش ...
یه نگاه ترسناک بهش انداختم که مثل فرفره شروع به حرف زدن کرد

new بازدید : 39 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

ساوین


-باباااا
-جانم
-ساناز کی میرسه ؟
-ساناز؟فک کنم نیم ساعت دیگه ...
-اِ چرا نگفتی بم تا برم دنبالش ؟
-اونا گفتن که خودشون میان در ضمن اون تور ماهیگیری رو بزار تو جعبه ....
سری تکون دادم و تور رو توی جعبه گذاشتم ...با خودم فکر کردم که

new بازدید : 272 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)
به نام خدا

-مطمئنی بئا؟وظعیت آب و هوا خرابه ....
لبخندی به مهربونی و نگرانیش زدم ...
-نگران نباش بابا طوریم در ضمن میدونید که رد درخواست مشتری برای شرکتم افت داره ...
یه آه کشیدو گفت :
-می دونم بابا جان باشه برو خدا به همرات .
یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تا چمدون رو تحویل بدم ...
به خودم که اومدم توی هواپیما بودم و داشتم به ناخن های کشیده و لاک خوردم نگاه میکردم که با صدای خانم مهماندار به خودم اومدم ...
-خانم مهری بابادی؟

new بازدید : 327 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

خلاصه :داستان از اونجا شروع میشه که هواپیما در بین راه تهران – کیش به دلایلی که تو رمان ذکر میکنم سقوط میکنه و اما گل کاری این دختره جنتلمن داستان ما اونو با یکی رو به رو که .....
داستان از زبون هر دو شخص بیان میشه ...
معرفی شخصیت ها
×××× بئاتریکس مهری بابادی ××××
شغل : دکوراتور فوق معروف
دختری مهربون ... مغرور ... شجاع ... زیبا ... یه دنده ... لجباز ... شوخ ...

new بازدید : 10 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

عسل:بله مگه قرار بود چیز دیگه ای هم بخرم؟؟؟
-:نه پس من حساب میکنم شما منتظر باشید
بعد از حساب کردن لوازم ارایش شایان گفت:خب حالا موند کیف و کفش دیگه نه؟؟؟
-:بله اگه اونا رو هم بخریم میمونه لباس شما
-:اهان پس بریم

new بازدید : 2 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

بعد از 5 دقیقه شایان جلوی یک مجتمع بزرگ خرید نگه داشت و گفت:عسل خانوم پیاده نمیشین؟؟؟
-:چرا الان پیاده میشم
هر دو از ماشین پیاده شدند و به داخل مجتمع رفتند شایان گفت:خب از کجا شروع کنیم؟؟؟
-:از لباس

new بازدید : 6 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)


شایان:بهتره جواب همدیگرو ندیم
-:بله
شایان یک اهنگ شاد خارجی در نوار قرار داد و بقیه راه در سکوت طی شد بعد از چند دقیقه شایان جلوی یک ازمایشگاه نگه داشت عسل متعجب نگاهش را به شایان دوخت و گفت:مگه قرار نبود بریم خرید اینجا چرا وایستادی؟؟؟

new بازدید : 8 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

همه از لحن شتاب زده شایان خندیدن و خانم پارسا گفت:اخه شایان جون نمیشه که تو این مدت این همه کا رو انجام داد
-:اخه مگه چی کار دارین؟؟؟
-:باید خونه پیدا کنیم،تالار رزرو کنیم،کارت سفارش بدیم،لیست مهمونا رو بنویسیم از همه مهمتر لباس و وقت ارایشگاه بگیریم
شایان بی اختیار گفت:عسل همینطوریشم قشنگه ارایشگاه واسه چی؟؟؟؟

تعداد صفحات : 8

درباره ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 80
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 340
  • بازدید کلی : 5,695
  • کدهای اختصاصی