تو فکر این بودم که قراره اجرا چی بشه فردا همه دخترا تمرین داشتن و علیرضا فرار
بود بیاد سر تمرین فرمانده ی بسیج مخالف تمرین دخترو پسر توی یه جا بود اما این
حقیقت جامعه ی ماست باید قبولش کرد به سقف اتاقم خیره شده بودم انقدر به روز
تو فکر این بودم که قراره اجرا چی بشه فردا همه دخترا تمرین داشتن و علیرضا فرار
بود بیاد سر تمرین فرمانده ی بسیج مخالف تمرین دخترو پسر توی یه جا بود اما این
حقیقت جامعه ی ماست باید قبولش کرد به سقف اتاقم خیره شده بودم انقدر به روز
مدتی گذشت هر سه به کمک هم اماده شدیم تا اینکه حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود که اقای نانکلی داد زد
حاضر شین همه کاروان طبق حالت فرم چیده شدن و وسط دسته قرار گرفتن هر از گاهی سید که نقش
حضرت عباسو بازی میکرد جنگی با اشقیا داشت و هرکس نقش خودشو ایفا میکرد تا به مزار شهدا
از اخرین تماس گذشته بود و خبری نشده بود شماره شو سیو کرده بودم . نزدیکای تاسوعا بود که شمارشو گرفتم
با دومین بوق گوشی رو برداشت :الو؟
_سلام اقای پیر زاد خوب هستین؟
_سلام همین الان میخواستم بهتون زنگ بزنم
_بله ببخشید من دیدم شما ز نزدین اینه که خودم زنگ زدم
_راستش دیشب از اجرای سمنان اومدیم دیگه شرمنده دیر شد
مقدمه:برای تو مینویسم تویی که درون قلب من جا گرفتی تویی که شبو روزم فکر کردن به توست و با ورودت در
زندگیم عشق جدیدی را در قلبم به وجود اوردی از گرمی دستای تو ارامش میگیرم مینویسم تا شاید در اخر
سهمم از
عشقت تمام وجودت باشد
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی
من از شوق تماشایت
نگاه از تو نمیگیرم
اسمم باران نوزده سالمه از وقتی که خودمو پیدا کردم توی یه