loading...
رمان
new بازدید : 272 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

-بله بفرمایید!
-این برای شماست...
به کاغذ توی دستش خیره شدم مردد بودم که بگیرمش که بالاخره تردید رو کنار گذاشتم و کاغذ رو ازش گرفتم ...
تاش رو باز کردم و یه نگاه بهش انداختم یه تشکر بود از طرف خلبان ...
پوزخندی گوشه لبم اومد قبلا خونه اش رو دیزاین کرده بودم مردم هم خوب بلد بودن پاچه خواری کنن !
برگه رو گذاشتم روی صندلی جفتی و هندزفری رو از توی کوله مخصوص مسافرتم در اوردم و اونو به ام پی 4 وصل و آهنگ رو پلی کردم ...لبخندی ناخودآگاه گوشه لبم رو گرفت صدای ریحانا بهم آرامش میداد مخصوصا وقتی آهنگ های غمگین میخوند چشمامو روهم گذاشتم و خواب منو در آغوش کشید ...
با صدای جیغی از خواب پریدم ! دنبال منشاش گشتم که به خانواده ی پر جمعیتی رسیدم دو ردیف از صندلی های هواپیما رو اشغال کرده بودن یه خانم 30 ساله خوشگل و دو تا دختر کوچولو هاشون که قیافشون داد میزد دو قلواند فوق العاده قیافه ی بانمکی داشتن و اما مردی که در ردیف جلو سعی داشت آرومشون کنه و در نهایت یه پسر آروم خیلی خوشگل به نظر 7 ساله میومد...محو صورتش شده بودم که با صدای اون خانمی که به نظر مادرشون بود به خودم اومدم ...
-اوه خانم من واقعا معذرت میخوام بد جور از خواب پریدید!
لبخندی به چهرا پریشونش زدم ...
-خواهش میکنم اشکال نداره !
داشتم هندزفری مو میذاشتم تو کوله ام که هواپیما تکون شدیدی خورد سریع زیپ کولم رو بستم و به مردم وحشت زده ی داخل هواپیما چشم دوختم ...
ادامه دارد...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 80
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 351
  • بازدید کلی : 5,706
  • کدهای اختصاصی